يه كليد كهنه چرخيد توي قفل سينه م انگار
يه دل شكسته افتاد زير دست و پاي زوار
دلمُ نذر تو كردم كه هنوز دل نگرونم
چي مي شد مثل كبوتر ، زير ايوونت بمونم
مث خواب بود مث رويا، مث لمس آسمون بود
تو هياهوي صدا ها ، يه سكوت مهربون بود
پاي حوض نقره پوشت ، رو به گلدسته نشستم
دلمُ به قفلاي پنجره فولاد تو بستم
نه سر گلايه كردن ، نه دل شكوه شنيدن
نه اميد دل سپردن ، نه توان دل بريدن
يه كليد كهنه چرخيد تو ي قفل سينه م انگار...
عبدالجبار کاکایی
نظرات شما عزیزان:
|